سرای خاموشان

سخن عشق و حقیقت از مجرای جان عارفان جهان

مکانم لامکان باشد

مکانم لامکان باشد نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم
دوئی را چون برون کردم دو عالم را یکی دیدم
یکی بینم یکی جویم یکی دانم یکی خوانم


مولانا

۰

جاه نخواهم که عشق..

گفت کسی کاین سماع جاه و ادب کم کند
جاه نخواهم که عشق در دو جهان جاه من

مولانا

۰

هرگز مبرید نام عاشق

هرگز مبرید نام عاشق
تا دفتر عشق بر نخوانید
آب رخ عاشقان مریزید
تا آب ز چشم خود نرانید

سنایی

۰

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو، بی باکتر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر


مولانا

۰

عمر درازی نهاد یار به دوران خویش

تو زر بس نادری نیست کست مشتری
صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش
دور قمر عمرها ناقص و کوته بود
عمر درازی نهاد یار به دوران خویش


مولانا

۰

ز دانش ها بشویم دل..

ز دانش ها بشویم دل، ز خود خود را کنم غافل
که سوی دلبر مقبل نشاید ذوفنون رفتن

مولانا

۰

برآمدن بنگر

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

مولانا

۰

جمله گرانی ها

عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب
راه از این جمله گرانی ها نهانست ای پسر


مولانا

۰

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه ی زنگار برآمد


آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد


آن یار همانست اگر جامه دگر شد
آن جامه به در کرد و دگربار برآمد


مولانا

۰

گر بوی نمی‌بری در این کوی میا

گر بوی نمی‌بری در این کوی میا
ور جامه نمی‌کنی در این جوی میا
آن سوی که سویها از آنسوی آید
می‌باش همان سوی و بدین سوی میا


مولانا

۱

شب روح‌ها واصل شود..

شب روح‌ها واصل شود مقصودها حاصل شود
چون روز روشن دل شود هر کو ز شب آگاه شد


مولانا
از این به بعد مطالب در کانال لامکان هم قرار می گیرند.

۰

از کفر و از اسلام برون صحرائیست

از کفر و از اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست 
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر نه اسلام، نه آنجا جائیست 


مولانا

۰

جانش خوشست جانش

این صورتش بهانه ست، او نور آسمانست
بگذر ز نقش و صورت، جانش خوشست جانش


مولانا

۰

تا هشیاری به طعم مستی نرسی

تا هشیاری به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی
تا در غم عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست به هستی نرسی


مولانا

۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان